بعد از گذشت قریب به 2 ماه از آخرین باری که نوشتم تصمیم گرفتم در این فرصتی که بین دو ترم پیش اومده و بیکارم و فرصت بیشتری برای فکر کردن و فعالیت هایی غیر از درس خوندن دارم دلایلم برای رفتن، ماندن و نماندن [از،در و در ایران] رو بنویسم. البته با توجه به شرایط پویای زندگی و این دنیا و مثال سیبی که میندازی بالا تا بیاد پایین هزارتا چرخ میخوره قاعدتا این دلایل می تونن گذرا، پایدار یا حتی غیرمنطقی یا غیر واقعی باشن. من سعی میکنم در آینده و در حین تکامل یا تغییر شخصیتم این لیست رو کامل کنم یا تغییرش بدم. اما به صورت یه پست جدید.
سوالی که مطرح میشه اینه که اصلا چرا باید بحث رفتن پیش بیاد؟ اصن چنین امکانی هست؟
با توجه به شرایط حال حاضر دنیا و من، امکان ادامه تحصیل در بلاد فرنگ برای شخص من تا حدودی میسر هست. البته به طور کامل به تلاش و همت من بستگی داره ولی در شرایط کنونی اونقدر انگیزه و همت دارم که اگه بخوام بتونم به این هدف برسم.
داشتم از پنجره شرکت بیرونو نگاه می کردم.
قله دماوند که پشت ابراست و پیداش نیست. برج میلاد که به نظرم رسید کمی دورش غبار و دودآلوده. و برج دانشگاه که یطوری ساخته شده انگار زاویه داره و عمود به زمین نیست! به دختر پسرای پایین پام نگاه کردم که با هم حرف می زدن و از دانشگاه بیرون می رفتن. زندگی چقدر غریبه! هوا کم کم داره تاریک میشه و باید کم کم جمع کنم برم.
نمیدونم کاری که دارم میکنم درسته یا نه. نمیدونم برای آینده م باید چه تصمیمی بگیرم و از همه مهم تر نمیدونم چی درسته و چی غلط و اصلا چی تعیین میکنه که چی درست باشه و چی غلط!
چند وقت پیش کلیپی از دکتر جنیدی دیدم که در زمان جنگ ازش میخوان به ایتالیا بره و اونجا تدریس کنه. دکتر جنیدی به افرادی که بهش این پیشنهادو دادن میگه نمیتونم بیام؛ [چون] مادری دارم که پیره و در تبه و باید حواسم بهش باشه. باید پیشش باشم. بهش میگن مشکلی نداره مادرت رو هم با خودت بیار. دکتر جنیدی [در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده] میگه: کوه دماوند رو میبینید؟ اون دامن چین خورده مادر مریض منه.
و در ادامه میگه بی وفا مردا که در هنگام نا خوشی مادر او رو ترک کنه.
دارم سعی میکنم اینجا چیزایی رو به اشتراک بذارم و بنویسم که اگه بعدا تصمیمی گرفتم و براش دلیل قانع کننده داشتم اون دلیل بتونه جواب چیزایی که اینجا می نویسم رو بده.
فایل مصاحبه با دکتر جنیدی رو از اینجا دریافت کنید.
برنامه ریزی نیمی از زندگی است.
این نقل قول برای یه انسان بزرگ هست. منبعش رو نمیگم تا بر اساس تعصب ذهنیت[ون] اون رو دست کم نگیرید! به هر حال در اهمیت برنامه ریزی برای زندگی و جهت دهی به تلاش های آدمی هر چی گفته بشه کمه! پس من هم چیز زیادی نمیگم. فقط در همین حد که تا به امروز، در هر برهه ای زندگیم که به مشکلی برخوردم یا حالم از خودم و سبک زندگیم به هم خورده یا ساعت ها پای لپتاپ و گوشی و توییتر و تلگرام و و و سپری کردم و آخرش به شدت از این وضع زندگی متاسف شدم. در تمام این مدت فقط یه مشکل داشتم و اون عدم برنامه ریزی بود. نمیگم عدم برنامه ریزی صحیح! بلکه میگم عدم برنامه ریزی.
یعنی صبح که پا میشی ندونی میخوای چیکار کنی! میدونی کلی کار داری. کلی پروژه، کلی تمرین، کلی تفریح و بسیاری از مسائل دیگه ای که میدونی تو زندگیت اهمیت داره! ولی نمیدونی از کجا شروع کنی. بوده تو زندگیم؛ هفته هایی که با بازدهی و عملکرد بسیار پایین و خسته کننده گذشته و باعث میشده به مرز فکر کردن به این که کاش بشه این زندگی رو تموم کرد رسیدم. ولی خدا رو شکر همیشه به این نکته می رسیدم که اشکال کارم از اینه که برنامه ندارم! بنابراین تصمیم گرفتم واسه این که خودمو مقید به برنامه ریزی کنم هر هفته کارای اون هفته رو بنویسم. و ساعت هایی که میخوام به هر کدوم از جنبه های زندگیم اختصاص بدم. و بعد تصمیم گرفتم برنامه روزانه م رو بر مبنای همون کار هایی که واسه هر روز تعیین کردم بنویسم. در کنار این ها هم تو یه برگه اهداف شخصیم رو نوشتم. این کار باعث شد انرژیم دوچندان بشه و حداقل با برنامه تر تفریح کنم و به کارام برسم.
مهم نیست هدف آدم چیه. مهم نیست اون هدف واسه بقیه چقدر مضحک یا خفن به نظر برسه. مهم اینه که آدم برای هدفش بجنگه و بهش برسه. تا حداقل به خودش نشون بده که هیچ کاری براش غیر ممکن نیست.
در روند ایجاد لیست برنامه ها و کارا یه جستجو ساده تو نت منو به چهار تا فایل زیر رسوند. آدرس سایتی که فایل ها رو ازش گرفتم هم تو فایلا هستن. میتونین پرینت کنین و پر کنین یا اگه مشکلی با پر کردن فایل PDF تو لپ تاپ یا گوشی ندارین اونجا پرش کنین!
زمانی عقیده داشتم که هر کس برای هدفی آفریده شده. یه نفر برای این که بسکتبالیست خوبی بشه. یه نفر برای این که فوتبالیست خوبی بشه و یه نفرم برای این که دانشمند خوبی بشه! البته الان هم نتایج تحقیقات چیزی شبیه به همین موضوع رو نشون میده. این که در واقع استعداد های ذاتی افراد به گونه ای هست که اگه هدف خاصی رو که از نظر جسمی و ذهنی و روحی متناسب با خلقتشون هست دنبال کنن به موفقیت های بزرگی می رسن. خب پس قبل از هر چیز باید ببینیم تو چه چیزایی خوب هستیم؟ بعد متناسب با اون چیزی که خوب هستیم رویایی داشته باشیم و با تلاش رویامونو به تحقق برسونیم. مثلا من هیچ وقت نمیتونم رویای یه مدل خوب شدن رو داشته باشم. یا نمیتونم رویای یه فوتبالیست خوب شدن رو داشته باشم. البته به جز پاره ای از مسائل ذاتی بقیه مهارت ها و استعداد های اکتسابی رو میشه به دست آورد. فقط تلاش بیشتری میخواد. نمونه ی بارزش مسی و رونالدو هستن. یه نفر با استعداد بالا و یه نفر با تلاش زیاد. که هر دو هم در یه سطح هستن تقریبا. قاعدتا اگه مسی از استعدادش استفاده نمی کرد و متناسب باهاش تلاش نمی کرد و اگه رونالدو هم برای رسیدن به رویاش بیشتر از مسی و بقیه تلاش نمی کرد هیچ کدومشون به این جایی که الان هستن نمی رسیدن. حالا یه لحظه یه مسی با تلاش رونالدو رو تصور کنید! اگه کسی که استعداد خوبی در یه زمینه ای داره آدم تلاشگری باشه واقعا به درجات بالایی از اون چیزی که میخواد که همون رویاشه می رسه. پس قانون اول اینه که برای رویایی که داری تلاش کن. قانون دوم اینه که اگه تو مسیر رسیدن به رویات دیدی استعدادی داری و به نتایجی هم رسیدی مغرور نشو و بیشتر تلاش کن تا با سرعت بیشتری و کیفیت بهتری به هدفت برسی. قانون سوم هم اینه که همیشه مراقب سلامتیت باش!
درباره این سایت